شعری از ریتا داو
نمیخواهم با شعری خاموش شوم
کلام درحال جوش و خروش است
خورشید نعره سر می دهد چرا
ماه آه می کشد چرا نه
نمیخواهم در بالین بمیرم
کلامی به راه ناثواب رفته
جهانی خودش را به جوش و خروش میاندازد
غم اندوهی سنگین از رویاها
مرگ را درکشت زار ملاقات نخواهم کرد
همچون نقطهای که برسرنوشتی خط بطلان میکشد
مرگ بسیار ترسناک و بسیار حقیر است
همه خواهند گفت کمی رویایی است
نمیخواهم در آغوشت بمیرم
بگذار تمام شود
همچون بهترین قسمت زندگی که از راه میرسد
ناخواسته و ناگوار
چه چیز پوچ و بی معنایی میگویی
چیزی که حتی ارزش نوشتن هم ندارد